شعر حافظ در مورد حضرت ابوالفضل (ع)
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان | که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان | |
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت | گفت ای چشم و چراغِ همه شیرینسخنان | |
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود | بندهی من شو و برخور ز همه سیمتنان | |
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز | تا به خلوتگه خورشید رسی چرخن | |
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِیْ داری | شادی زهره جبینان خور و نازکبدنان | |
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد | گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان | |
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل | مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان | |
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم | که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان | |
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم | از مِی لعل حکایت کن و شیریندهنان |
درباره این سایت